بایگانی روزانه: جون 12, 2012

فیلم / نسرین ستوده در زندان

فیلمی از نسرین ستوده در زندان که با روحیه عالی‌از پشت شیشه ها لپ پسرکش را می کشد و مادرانه با او بازی می کند اما دخترش آرام آن گوشه به مادر و برادرش نگاه می کند و اشک می ریزد.

نسرین ستوده ،وکیل دادگستری، از شهریور ۱۳۸۹ (سپتامبر ۲۰۱۰) در زندان اوین زندانی است. او به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام به شش سال حبس محکوم شده است.
این تنها دقیقه ای است از ملاقات او با دو فرزندش از پشت میله‌های زندان.

آخرین دست آورد های حکومت اسلامی : مديركل فرهنگي مبارزه باموادمخدر: كاهش سن اعتياد از 23 به 15سال

مديركل فرهنگي و پيشگيري ستاد مبارزه با مواد مخدر گفت: 92 درصد مردم آسيب‌هاي اجتماعي مواد مخدر را به عنوان مهمترين اولويت تهديدات اجتماعي نامگذاري كرده‌اند.

به گزارش خبرنگار «اجتماعي» خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، صرامي در بيست و هفتمين همايش انجمن مددكاران اجتماعي با اشاره به كاهش سن اعتياد از 23 به 15 سال طبق برخي گزارش‌ها، عنوان كرد: تا پيش از اين تصور مي‌شد كه اغلب افراد مجرد معتاد مي‌شوند، اما هم اكنون 60 درصد معتادان را افراد متاهل تشكيل مي‌دهند.

وي افزود: طبق آمارهاي سال 86، 2 ميليون معتاد قطعي داريم و از آنجايي كه 60 درصد اين افراد متاهل هستند و سرانه پنج تا شش فرزند دارند، بدين ترتيب 12 ميليون نفر از خانواده‌ها و افراد جامعه در معرض تهديدات اجتماعي قرار دارند و اين امر لزوم توجه به امر پيشگيري را بيش از پيش افزايش مي‌دهد، چرا كه اين افراد به دليل گرفتاري‌هاي اقتصادي و فقر تحصيلي، توان استفاده از بروشورها و كتاب‌هايي كه حاوي پيام‌هاي تبليغاتي است را ندارند و اين امر ضرورت تغيير رويكرد در حوزه پيشگيري اجتماعي را افزايش مي‌دهد.

معاون وزير بهداشت  : افزایش ءمصرف الکل در جامعه

واژه الكليسم‌ عبارت‌ است‌ از وابستگي‌ فيزيولوژيك‌ و رواني‌ به‌ الكل‌ كه‌ موجب‌ بروز بيماري‌هاي‌ مزمن‌ و بروز مشكل‌ در روابط‌ ‏بين‌ فردي‌ و مشكلات‌ خانوادگي‌ و كاري‌ مي‌شود.

مطابق آمار رسمي فرماندهي مرزباني كشور در سال گذشته میزان مشروبات کشف شده در كشور نسبت به سال 89 افزايش 69 درصدي داشته است و در اين سال نيز بيش از 90 تن براساس مصرف الكل جان خود را از دست دادند.

در آن سال پليس راهنمايي و رانندگي پايتخت 829 راننده پرخطر و حادثه‌ساز را به دليل مثبت بودن تست اعتياد و الكل از رانندگي محروم كرد كه 43 تن از آنها زن بودند.

به گزارش سرويس سلامت ايسنا، ابراز نگراني از بالارفتن سوءمصرف الكل و لزوم توجه به پديده الكليسم در حالي مطرح مي‌شود كه آخرين آمارها حكايت از مرگ هفت تن و مسموميت 17 تن در كشور تنها 11 روز اخير – خرداد ماه- دارد.

دکتر علیرضا مصداقی نیا معاون وزير بهداشت در گفت‌وگو با خبرنگار سلامت ايسنا مي‌گويد: متاسفانه در حال حاضر شاهد افزایش برخی رفتارهای نابهنجار مثل مصرف الکل در جامعه هستیم. اگرچه این رفتارها در هر جامعه‌ای وجود دارد اما در کشور ما بروز آن به دلیل موانع شرعی و اخلاقی ممنوع و حرام است و هر چه قدر این رفتارها اتفاق بیفتد ناهنجاری در جامعه محسوب می‌شود و آثار بسیار مخربی دارد.


از یک نامه دریافتی تزریق «سدیوم والپرونات» برای اعتراف گیری در اوین

بنده بعد از خواندن آخرین نوشته دلخراش روح الله زم در نامه ای که خطاب به  مقام رهبری نوشته، خواستم با اطلاع کامل و نزدیک به شما اطلاع بدهم:

آن ماده ای که جهت اعتراف گیری تزریق میکنند «سدیوم والپرونات» می باشد. دارویی که در بیماری صرع تجویز می شود و بسیار آرامبخش می باشد. رفتار روحی- جسمی انسان محصول فرایندهای شیمیایی در مغزش می باشد. بنابر این با یک ماده شیمیایی خارجی کاملا و به راحتی می توان در این روندطبیعی فعالیت مغزاختلال ایجاد کرد. تا آنجا که فرد خود را پوچ احساس کرده و دچار احساس بی خودی شود. سعی میکنم  در این مورد و مواردی که در زندان شاهد و عامل آن بوده ام بیشتر برایتان بنویسم.

شام در سفارت جهوری اسلامی در پاریس

این یک داستان واقعی است

 و امروز برف می بارید
سرما بیداد می کند . و من یک دانشجوی ساده با پالتویی رنگ رو رفته ، در یکی از بهترین شهرهای اروپا ، دارم تند و تند راه میروم تا به کلاس برسم . نوک بینی ام سرخ شده و اشکی گرم که محصول سوز ژانویه است تمام صورتم را می پیماید و با اب بینی ام مخلوط میشود .دستمالی در یکی از جیب ها پیدا می کنم و اشک و مخلفاتش را پاک می کنم و خود را به اغوش گرمای کلاس میسپارم .
استاد تند و تند حرف میزند، اما ذهن من جای دیگری است . برف شروع میشود، آنرا از پنجره کلاس میبینم و خاطرات مرا میبرد به سالهای دور کودکی …..
وقتی صبح سر را از لحاف بیرون اورده و اول به پنجره نگاه میکردیم و چه ذوقی داشت وقتی میدیدی تمام زمین و اسمان سفیدپوش است و این یعنی مدرسه بی مدرسه …پس خودت را به خواب شیرین صبحگاهی میهمان میکردی و مواظب بودی انگشتان پاهایت بیرون از لحاف نماند و یخ بکند …..
خاطرات مرا به برف بازی با دستکش های کاموایی میبرد ..که اول سبک بودند و هرچه میگذشت خیس تر میشدند و سنگین تر ….
یاد لبو های داغ و قرمز که مادر می پخت و از ان بخار بلند میشدو حالا دختری تنها و بی پول و بی پناه که در یک سوییت ؟؟ دوازده متری زندگی میکند و با کمک هزینه 300یوری دانشگاه باید زندگی کند و درس بخواند . این ماه اوضاع جیبم افتضاح است .البته همیشه افتضاح است اما این ماه بدتر ، راستش یک هزینه پیش بینی نشده بیشتر از نصف ماهیانه ام را بلعید و این وضع را بوجود اورد ، ان هم وقتی که نصف اولیه اش را خرج کرده بودم و این یعنی تا اخرماه هیچ پولی درکار نبود. نمی دانم برای شما هم پیش اماده یا نه، که پس اندازی نداشته باشید و فقط به درامدتان که زیاد هم نیست متکی باشید .
راستش این خیلی ترسناک است هرچند باز جای شکرش باقی است که اینجا هم بیمه درمانی دارید و هم سرپناه ..ولو کوچک … و این یعنی خیالتان از بیماری و بی خانمانی راحت است اما خب برای بقیه چیزها باید خرج کنید و وقتی مثل این ماه یک خرج ناخواسته داشته باشید اوضاعتان کمی بهم میریزد .ناگهان انگار گرما، مغز منجمد شده ام را بکار اندازد یاد یک دوست افتادم . البته نه برای پول قرض کردن که از اینکار نفرت دارم بلکه برای کار . یلدا یک دوست بود که شرایطش تقریبا مثل خودم بود با این فرق که او اجازه کار داشت و من نه …
میدانستم قبلا پرستار بچه بوده پس سراغش رفتم که به قهوه ای میهمانم کرد و یکساعت تمام از کارکردن غیرقانونی ترساندم که البته راست هم می گفت ..برای چند ساعت کاردر هفته که انهم شاید گیر بیاید یا نه ، نمی ارزید همه چیز را بخطر بیاندازم . یک ان در ان بار کذایی احساس کردم بدبخت ترین ادم روی زمینم . یلدا سیگارش را خاموش کرد و بلندشد که برود به شوخی یا جدی گفت این شبا سفارت شام میدن ، محرمه … تو ام خودتُ بنداز اونجا و خدافظی کرد و رفت
سفارت ایران سالها پیش خانه ای بزرگ در یکی از مناطق اعیان نشین پاریس خرید و انجا را تبدیل به حسینه کرد که مراسم مذهبی را انجا برگزار میکرد ….
راستش انشب نرفتم اما شب دوم یخچال خالی و شکم گرسنه و داشتن کارت مترو وسوسه ام کرد به رفتن …که رفتم …..رفتم در حالیکه از اینکارم دلخور بودم ، نه بخاطر مسایل سیاسی و نه حتی بخاطر مسایل مذهبی … که از خودم بدم می امد که فقط برای شام خوردن جایی بروم ….اما زندگی خیلی وقت ها ادم را به کارهایی وامیدارد که بسا دوست ندارد اما ناچار به انجام انست …. و من ناچار بودم
دو تا مترو عوض کردم و یک ربع پیاده رفتم تا بالاخره رسیدم . در تمام طول راه صدبار خواستم برگردم که برنگشتم . وقتی رسیدم چراغ ها را خاموش کرده بودند و یکی داشت روضه میخواند . کورمال کورمال یک جایی نزدیک ورودی پیدا کردم و نشستم ، نمی دانم چرا، اما گریه امانم نداد ، دلیل زیادی برای گریه کردن داشتم اما سابقه نداشت تا حالا که در جایی جز تنهایی خودم گریه کرده باشم ، اما آن شب همه چیز فرق داشت . چراغ ها که روشن شد دیدم سرو شکل من میان ان تیپ از ادمها خیلی انگشت نما بود ، داشتم از خجالت می مردم ، حس میکردم همه میدانند من برای چی انجا هستم . سفره انداختند و همه مشغول خوردن بودند اما نمی دانم چرا ، هرکاری کردم نمی توانستم باخودم کنار بیایم که آن غذا را بخورم . حس میکردم این غذا سهم من نیست ، دوباره گریه ام گرفته بود پس بدون اینکه توجه کسی را جلب کنم ارام پاشدم و بیرون رفتم. هرچند گرسنه بودم اما شاد بودم. انگار بار سنگینی از روی دو شم برداشته شده بود .
سرم را روبه آسمان گرفتم و به او لبخندی زدم و راه مترو را در پیش گرفتم دیگر سردم نبود ، گونه هایم را به برف سپردم و سعی کردم خود را درخاطرات کودکی غرق کنم . نزدیکی های ایستگاه مترو یک ماشین در خیابان ایستاد و بوق زد و اشاره کرد . متعجب و ترسان در پیاده رو ایستادم که دوباره بوق زد . یک خانم پیاده شد و به سمتم امد و گفت : شما غذاتون رو جا گذاشتید …..گفتم نه مرسی ..این غذا مال من نبود ….گفت چرا .این غذای شماست …فقط مال شما …من میدونم و پلاستیکی را بدستم داد و گفت : میخوای برسونمت ؟ گفتم : نه ممنون با مترو میرم…. و با دست بسمت ایستگاه اشاره کردم گفت : پس حتما برو خونه و غذات رو بخور …این غذا فقط مال توست … و سوار ماشین شد و رفت . نگاهی درون پلاستیک کردم و دیدم یک ظرف یکبارمصرف و یک پاکت درونش بود، درون پاکت یک اسکناس 500پانصد یورویی بنفش و یک کاغذ بود که معلوم بود خیلی تند نوشته شده :
*سالها پیش وقتی من هم نتوانستم غذایی را که فکر میکردم حق من نیست ، بخورم ، یک مرد، ظرفی غذا و سه هزار فرانک پول به من بخشید . پولی که زندگی من که یک دختر تنها در دیار غربت بودم را نجات داد. ان مرد از من خواست هرزمان که توانستم این پول را به یکی مثل آن روز خودم ببخشم و اینگونه قرضش را ادا کنم . پس تو به من مقروض نیستی *
پی نوشت : این داستان برای من در سال 2003 اتفاق افتاده بود. نمی خواهم اسم معجزه را روی این اتفاق بگذارم اما این عجیب ترین و در عین حال زیباترین اتفاق زندگی من تا امروز بوده است .
و امروز من ان قرض را به یکی مثل انروزهای خودم ادا کردم ،و امروز برف می بارید ….
%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: